می خواهم به کودکی ام باز گردم!؟
می خواهم امشب تمام خاطرات کودکی ام را قابی تازه بگیرم
و بر سر در کلبه ی کوچکم بیاویزم تا فراموش نکنم که روزی بقچه ی
وجودم پر از نان و پنیر احساس بود و جیبهایم پر از کشمش محبت.
می خواهم امشب کفش های کودکی ام را دوباره بپوشم تا شاید
باغچه، جایی برای بازی من باشد . می خواهم امشب تمام کودکی ام
را مرور کنم . می خواهم کسی را بی دلیل دوست داشته باشم .
می خواهم سر به هوا باشم ؛ و اگر دستم لرزید و چیزی شکست، به
پای کودکی ام بگذارند ؛ و اگر اشکی ریختم ، به پای حسرتم ؛ و اگر فریادی
کشیدم، به پای گرسنگی ام.
امشب می خواهم همان کودک دو ساله و چهار دست و پای عشق باشم
که هنوز بر پله ی اول زندگی جا مانده است.
آشنای غریب
بیا ای آشنا، آبی ،دلاویز
به روی حرفهای خیس من ریز
سکوت سایه را بردار آری!
بیا ای همنشین سرد پاییز
بیا حرف دل پروانه ها را
به نجواهای شبهایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین
تو شعر تازه ای در من برانگیز
بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند.
دوست داشتن همیشه گفتن نیست، گاه سکوت است و گاه نگاه غریبه!
این درد مشترک من و توست که گاهی نمیتوانیم در چشمهای یکدیگر نگاه کنیم.
زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن ... بخشیدن ... و فراموش کردن.
پس ... بخند ... ببخش ... و فراموش کن.
دبیر فارسی بودم، نامت را اولین غزل از صفحة کتابها مینهادم.
اگر دبیر جبر بودم، عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم، تا معادله محبت پدید آید.
اگر دبیر هندسه بودم، ثابت میکردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت.
مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه، قلب و دل یه
چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه.
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری.
باز در کلبة عشق، عکس تو مرا ابری کرد.
عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد.
آسمونتم میتونی همیشه بارونو تو چشمام ببینی.
زمین مال زمین خوارها، فضا مال فضاپیماها، فقط تو مال من.
روز اول شوخی شوخی جدی شد شوخیترین جدی عمرم، دوست داشتن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو.
آتشی که عشق روشن میکند، بسیار بیشتر از سردی و خاموشیای است که تنفر به بار میآورد و من هرگز نمیتوانم کسی را که به او لبخند نزدهام از ته دل دوست داشته باشم.
تو مثل راز بهاری و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسیرت شد، قسم به شب نمیدانم.
آنچه زیباست، عزیز نیست.
آنچه عزیز است زیباست و تو زیباترینی.
ادامه مطلب ...خزان
خزان می آید
با گیسوانی آشفته
با آه او
نگاه آسمان ابری می شود
چشمش می گرید
و زمین خاکی، تر می شود
خزان می آید
با حال و هوایی گرفته
رنگ برگ ها می پرد
دل پنجره ها می لرزد
میهمانی باغچه به سر می رسد
گلدان لب حوض می خشکد
و کوچه خالی می شود از صدای چلچله
خزان می آید
او هر سال می آید و می رود
ولی من هنوز غم او را نمی دانم!
یادته بهت گفتم که خشت دیوار دلتم، تو هم منو شکستی
ولی اشکالی نداره، حالا خاک زیر پاتم !
با تو از خاطرهها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم. عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم.
قاب عکستو زدم جای ساعت دیواری
از اون موقع به بعد تو شدی تمومه لحظههام...
عمری با غم عشقت نشستم
به تو پیوستم و از خود گسستم
ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود
تو را دیدم، پرستیدم، شکستم